|
Saturday, January 17, 2004
●
........................................................................................![]() امروز عروسي يکي از دوستاي صميمي دبيرستانم بود . با معرفت به اين مي گن . بعد از مدرسه کم و بيش با هم تماس داشتيم اما نه خيلي اما زنگ زد و عروسي اش دعوتم کرد . با شوهرش از وقتي که يادمه دوست بودن . خيلي خوشحال شدم شنيدم بالاخره عروسي کردن . امروز هم خيلي موش شده بود . دوست داشتم بچلونمش P: به غير از من سه تا ديگه از بچه هاي مدرسه مون هم دعوت بودن . وقتي ديدمشون فقط يکيشون رو شناختم . ديدم اون يکي ها هم دارن کلي منو تحويل مي گيرن اما من نمي شناسمشون . طبق معمول به روي خودم نياوردم . بعد يکيشون رو يادم اومد . ولي اسمش يادم نبود . اون يکي هم وقتي صداش کردن يادم اومد . خيلي عوض شده بود . تو مدرسه توپولي بود توپولي هم صداش مي کرديم اما کلي لاغر شده بود . کلي هم خانوم شده بود . عقد هم کرده بود . خلاصه خيلي باحال بود . کلي کيف کردم . قرارمون از دوران مدرسه رو هم يادآوري کرديم که همه مون بيايم . آخي خيلي دلم براي مرجان ( عروس خانوم امروزمون ) تنگ شده بود . □ نوشته شده در ساعت 12:32 AM توسط ME
|
صفحه اصلی
سر دبير : خودم خورشيد خانوم پينکفلويديش زن نوشت بانوي شرقي مي نويسم ، پس هستم یادداشتهای ابلهانه آدم نصفه نيمه پرتقالي استامينوفن ديوارهاي سنگي هذيان هاي يک ذهن متورم کارگر معدن نوشي و جوجه هايش دنياي يک ايراني بارانه درباره هستي من باکره اتاق بي حريم ديوانه تر قره قوروت چخوف منو نديدي ؟ گاف ماهي باران نقره اي لينکستان فرابلاگ آيدين برداشت دوم خشايار دخترک شیطان تقدير از بالاي ديوار جهانخانه بدون امضاء اعترافات يک متهم آخرين وسوسه : ديوانگي Elle Est In The Arms Of The Angel Sweet Coma Sound Of Silence DESERTTIGER Far From The Madding Crowd I Need To Be ! OU-TOPOS Gone With The Sun Persian Download
Visitors:
|